-
هاتف
یکشنبه 15 شهریور 1394 08:36
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی گفت بازآی که دیرینه این درگاهی همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی بر در میکده رندان قلندر باشند که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی سر ما و در میخانه که طرف بامش به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی قطع...
-
ای بی خبر
یکشنبه 15 شهریور 1394 08:32
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی در مکتب حقایق پیش ادیب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی یک دم...
-
بلبل
یکشنبه 15 شهریور 1394 08:24
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی یعنی بیا که آتش موسی نمود گل تا از درخت نکته توحید بشنوی مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی این قصه عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی خوش وقت بوریا...
-
ساقیا
یکشنبه 15 شهریور 1394 07:29
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عیش درآ و به ره عیب مپوی شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار بیخ نیکی بنشان...
-
شراب فرقت
یکشنبه 15 شهریور 1394 07:24
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد مانند پیر کنعان هجران کشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران، قطع امیدواران
-
تو مگر بر لب آبی
یکشنبه 15 شهریور 1394 06:40
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست بی دلی سهل بود گر نبود بیدینی ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد آفرین بر تو که شایسته صد چندینی عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار ظاهرا مصلحت وقت در...
-
سحرگه
یکشنبه 15 شهریور 1394 06:30
سحرگه ره روی در سرزمینی همیگفت این معما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه برآرد اربعینی خدا زان خرقه بیزار است صد بار که صد بت باشدش در آستینی مروت گر چه نامی بینشان است نیازی عرضه کن بر نازنینی ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی نمیبینم نشاط عیش در کس نه درمان دلی نه درد دینی...
-
ای دل
یکشنبه 15 شهریور 1394 06:24
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی این خون که موج میزند اندر جگر تو را در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی ترسم کز این چمن نبری آستین گل کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی در...
-
بشنو این نکته
یکشنبه 15 شهریور 1394 04:38
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد...
-
مدارا نکنی
یکشنبه 15 شهریور 1394 04:34
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی دیده ما چو به امید تو دریاست چرا به تفرج گذری بر لب دریا نکنی نقل هر جور که از خلق کریمت کردند قول صاحب غرضان است تو آنها...
-
مدارا نکنی
شنبه 14 شهریور 1394 11:31
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی دیده ما چو به امید تو دریاست چرا به تفرج گذری بر لب دریا نکنی نقل هر جور که از خلق کریمت کردند قول صاحب غرضان است تو آنها...
-
ژاله می چکد
شنبه 14 شهریور 1394 11:19
صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی در بحر مایی و منی افتادهام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی و منی خون پیاله خور که حلال است خون او در کار یار باش که کاریست کردنی ساقی به دست باش که غم در کمین ماست مطرب نگاه دار همین ره که میزنی می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت خوش بگذران و بشنو از...
-
نوش کن
شنبه 14 شهریور 1394 11:06
نوش کن جام شراب یک منی تا بدان بیخ غم از دل برکنی دل گشاده دار چون جام شراب سر گرفته چند چون خم دنی چون ز جام بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لاف منی سنگسان شو در قدم نی همچو آب جمله رنگ آمیزی و تردامنی دل به می دربند تا مردانه وار گردن سالوس و تقوا بشکنی خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر خویشتن در پای معشوق افکنی
-
دو یار زیرک
شنبه 14 شهریور 1394 11:01
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی بیا که رونق این کارخانه کم نشود به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا...
-
نسیم صبح سعادت
شنبه 14 شهریور 1394 10:51
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی خیال تیغ تو با ما...
-
یوسف ثانی
شنبه 14 شهریور 1394 09:44
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی گویی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی چشم تو...
-
هواخواه توام
شنبه 14 شهریور 1394 07:34
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی ملک در سجده...
-
وقت را غنیمت دان
شنبه 14 شهریور 1394 07:07
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی کام بخشی گردون عمر در عوض دارد جهد کن که از دولت داد عیش بستانی باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی محتسب نمیداند این قدر که صوفی را جنس خانگی باشد...
-
ز دلبرم
شنبه 14 شهریور 1394 06:54
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همیکند کرمی قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی بیا که خرقه من گر چه رهن میکدههاست ز مال وقف نبینی به نام من درمی حدیث چون و چرا درد سر دهد ای دل پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی...
-
سینه مالامال درد است
شنبه 14 شهریور 1394 06:43
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی در طریق عشقبازی امن و آسایش...
-
نزد شاهان
شنبه 14 شهریور 1394 06:32
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم که به همت عزیزان برسم به نیک نامی تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی اگر این شراب خام است اگر آن...
-
زان می عشق
شنبه 14 شهریور 1394 06:07
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی گر چه ماه رمضان است بیاور جامی روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است که چو صبحی بدمد در پی اش...
-
این خرقه که من دارم
شنبه 14 شهریور 1394 05:50
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست در سر...
-
رفتم به باغ
شنبه 14 شهریور 1394 05:41
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق آن را تفضلی نه و این را تبدلی چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی بس گل...
-
رفتم به باغ
چهارشنبه 11 شهریور 1394 08:31
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق آن را تفضلی نه و این را تبدلی چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی بس گل...
-
کار حسنت
چهارشنبه 11 شهریور 1394 08:25
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی چون من خیال رویت جانا به خواب بینم کز خواب...
-
خوش رقم
سهشنبه 10 شهریور 1394 10:20
زین خوش رقم که بر گل رخسار میکشی خط بر صحیفه گل و گلزار میکشی اشک حرم نشین نهانخانه مرا زان سوی هفت پرده به بازار میکشی کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف هر دم به قید سلسله در کار میکشی هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم به خانه خمار میکشی گفتی سر تو بسته فتراک ما شود سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی...
-
هزار جهد بکردم
دوشنبه 9 شهریور 1394 10:26
هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بیقرار من باشی چراغ دیده شب زنده دار من گردی انیس خاطر امیدوار من باشی چو خسروان ملاحت به بندگان نازند تو در میانه خداوندگار من باشی از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او اگر کنم گلهای غمگسار من باشی در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند گرت ز دست برآید نگار من باشی شبی به کلبه...
-
نو بهار
دوشنبه 9 شهریور 1394 05:59
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز...
-
نو بهار
دوشنبه 9 شهریور 1394 05:59
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز...